سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

مجموع بازدیدهای وبلاگ: 97267
تعداد بازدید امروز: 6
تعداد بازدید دیروز: 5
  • درباره من


  • - نفر اول -
    احمد
    چشمه ها نمیزان بی خودم باشم من و یک روزنه برای فرار به آتش حالا من هیچ کجا نیستم چشمه ها زلال تر از گریه میشن و منه از سایه فراری بجای فرار نشستم جای خودم جای فکرم جای روحم جائیکه لحظه های تاریک بودن تنهای تنها ..........
  • لوگوی من


  • لوگوی دوستان من









  • وضعیت من در یاهو


  • یــــاهـو
  • اشتراک در وبلاگ


  •  
    - نفر اول -
    دوستی ات، [در حدّ] شیدایی و دشمنی ات [مایه] هلاکت نباشد . دوستت را به اندازهْ دوست بدار و دشمنت رابه اندازهْ دشمن بدار . [امام علی علیه السلام]
  • دریغ از فراموشی لاله ها نویسنده: احمد جمعه 86/4/15 ساعت 7:10 ع
  •  

     

     

    چند روز پیش رفتم بودم فروشگاه محصولات فرهنگی هنری برای گرفتن تصویر مدارک ( فتو کپی ) برا ثبت نام  مدرسه(حالا اینکه مدرسه با فلان دو رقمی هزار تومن شهریه گرفتن فتو کپی ندارد مهم نیست! )

                فروشگاه محصولات فرهنگی andهنری ایثار (تابلوش یکم اینجوری بود)

    سه تا  جوان با لباس های وحشتناک زشت با من اومدن تو من شناسنامه و عکس و .. گذاشتم جلوی مغازه دار (افتضاح ترین شکل و شمایل داشت) اونم برداشت و رفت فتو کپی بگیره  دستگاه فتو کپی مشکل داشت یه کلیدش زد و به اون  سه تا جوون گفت داداش چی میخوای  یکیشون گفت ما یه چیز جدید از متال میخواهیم        یه  سی دی گذاشت واسشون و شروع کرد به کپی گرفتن از مدارک در همین حال متوجه موسیقی شدم هی کلمه  سرباز آزادی بخش و ..... با لحنی کاملاً حزین بخش میشود خیلی میخواستم ببینم جوون های آمریکای نسبت ایثار چه واکنشی دارن  مدارک من رو که داد

    گفتم آقا این که داره بخش میشه کنسرت هم داره

    گفت آره

    گفتم میشه  برام بخش کنی همین یه تیکشو میخوام اگه مجاز و قابل دیدن باشه

    گفت باشه یه لحظه .......

    رو کرد به اون سه تا جوون گفت خوبه گفتن آره یه سی دی داد بهشون اون سه تا

    و گفت یه تیکشو میخواهی ببینی بیا مانیتورش رو گرفت طرفم

    دیدم همه مرتب یکم اشک تو چشم و بعضی ها هم شمع دارن گفتم قسمت بعدش هم بیار آورد همون آدمها این بار کله هاشون داره کنده میشه از بس محکم میندازن بالا پایین گفتم ممنون پول فتو کپی ها رو دادم هنوز اون سه تا نرفته بودن فکر کردم چیزی میخوان که با دیدن من منصرف شدن

    به خودم گفتم بهتره یکم بمونم

    گفتم آقا ببخشید باز مزاحم میشم

    گفت بفرماید خواهش میکنم وظیفه ماست ( فکر کنم خیال میکرد من از تبلیغاتی چیزی اومدم )

    گفتم خیلی ببخشید چرا اسم اینجا رو گذاشتید ایثار

    گفت من که نگذاشتم مغازه برا بابام هست حرفش که تموم شد یکی دیگه اومد فکر کنم اونم فتو کپی میخواست من رفتم ولی اون سه تا هنوز نه !!! زیر لب حسابی نق نق میکردن

     


  • نظرات دیگران ( )
  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ