«وقتی به مشکل میخورم متوجه میشیم که حنجره عاطفه و روحمون چقدر خسته هست»
دیروز تلویزیون داشت تیتراژ ابتدایی فیلم ترش و شیرین نشان می داد که ناشناسی (پرستار بود) گفت ببین میگه
ای خدا
ای خدا..................
قبلش میگه تنها ماندیم و........
جالبه خدا تا تنها شون نگذارد نمیفهمند خدای هم بوده
منو به فکر برد آن ناشناس با حرفش تا حدی درست میگفت مثل اینکه خدا با پس گردنی نمیذاره ما بیفتم توی یه دره
خوب دوستمون داره و ما هم همین یه راه رو براش باقی میزاریم
ناشناس ادامه داد همه دارن تلاش میکنن و بیشتر مردم دارن تلاش بیهوده میکنن و رازش هم اینه نمیخوان قبول کنن خدا شون یکی هست
بعد از کمی مکث دوباره ادامه داد
خیلی جاها نوشته بودن عاشقانه میپرستم "کفر" من و خیلی جاها هم نوشته نبودن اما خواندم
پرسیدم تو وب
گفت بله و تو خیلی جاهای دیگه تو فروشگاه تو انتشارات و ...............
من گفتم منظورتون محل کار هست
گفت بله و حتی کامل تر هر جا که باشن و هر چوری که باشن یه چیزی رو میپرستند بجای خدا بیشتر مردم
دوست دارم رو این جمله عمیق فکر کنید و بعد بگید تا چه اندازه قبول دارید :
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|